کاش دیروز آمده بودی تا تمام این کرانه را نشانت میدادم تا میگفتم که از اینجا تا نمی دانم آن کجا همه ساحل ستاره است و نی لبک می نواختیم و شاد از شادی تو می خندیدم میشناسیم
جاسیگاری
جمعه 26 فروردینماه سال 1384 ساعت 09:13 ب.ظ
در اندیشه ام که چگونه روز شب می شود و شراب سرکه در اندیشه ام که چند سال ... در اندیشه ام که چرا ... هی... کودک بی خیال دیروز حالا به پشت سر که نگاه می کنم نه راه رفته ای هست و نه وقت بازگشتی اما از خانه دورم و حریم امنی نمی بینم هرچه هست بیابان لم یزرع و آسمان بی ستاره از کجای قصه زمان به مقتل رفت نمی دانم اما ... اما همین کافی که از خانه دورم و ... بد جور هوای بازگشت دارم هی ... هی... هی...
جاسیگاری
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 ساعت 09:27 ق.ظ
خیلی وقت است که نه من ، نه شعر از راه رو این خانه نگذشته ایم راه من دراز است و خانه شاعران دور اما دلم هنوز در گیر واژگان ناگفته دیروز به سرحد بی قراری رسیدم تنگه این دل بی قرار جای واژه نبود روی کاغذ ریخت نوشتم... ((سلام))
جاسیگاری
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 ساعت 09:11 ب.ظ